روستای ایستای طالقان به روایت عبدالحسین خسروپناه
حسین عسگری: تا پیش از انتشار کتاب «روستای ایستا» هیچ منبع مکتوب دقیقی درباره اهل توقف، منتشر نشده بود. همین می رساند که شناخت دقیقی از آنان وجود نداشت که اگر وجود داشت اهالی طالقان، این مردمان را از اسماعیلیه نمی شمردند و اهل علم هم به قضاوت ذیل دست نمی یازیدند:
«تجدد ستیزی از مهم ترین جریان های افراطی جامعه معاصر ما است که ریشه در افکار پیشینیان دارد... این طایفه با هر گونه علم، صنعت و تکنولوژی مخالفند. در حال حاضر نیز عده ای در روستاهای طالقان در خانه های خشتی زندگی می کنند و از برق استفاده نمی کنند و می گویند استفاده از وسایل نقلیه، برق و... خلاف شرع است. طرفداران این جریان، با هر چیز نو، با علم و صنعت و تکنولوژی و فلسفه نو، از آن جهت که نو است مخالفند؛ یعنی هم با نویی جغرافیایی و هم با نویی تاریخی مخالفند...» (عبدالحسین خسروپناه، جریان های فکری ایران معاصر، قم: وثوق، 1384، ص 41).
نویسنده جملات فوق بی آنکه به خاستگاه معرفتی عقیده اهل توقف در طالقان و افکار و آرای میرزا صادق مجتهد تبریزی (پیشوای اهل توقف طالقان) پرداخته باشد از آنان سخن به میان کشیده است. بنده، این مطلب را در دومین همایش دین و مدرنیته در حسینیه ارشاد (15شهریور 1386) با مولف آن کتاب در میان نهادم. آقای دکتر عبدالحسین خسروپناه - عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی - با گذشت حدود پنج ماه از آن گفت و گوی کوتاه، با نگارش مقاله ای در ماهنامه زمانه (ش 65، بهمن 1386، ص 69) در ذیل عنوان «جریان تجددستیز سنتی» ضمن اشاره به خاستگاه معرفتی اهل توقف، با استناد به سخنان یکی از اهالی روستای ایستا نوشت:
جریان تجددستیزی، جریانی است که به تعارض دین و مدرنیته یا شرق و غرب معتقد است و یکپارچه غرب طاغوتی را نقد میکند و همه دستاوردهای فلسفی، علمی و فرهنگی آن را مذموم و خطرناک میشمارد. این جریان با دو رهیافت گوناگون، به دو گروه تجددستیزی هایدگری و تجددستیزی سنتی، انشعاب مییابد.
گروه تجددستیزی سنّتی را میتوان به صورت نانوشته در بخشی از جریان سنّتی یافت. برای نمونه بازرگان درباره مخالفت عدهای از سنّتیها با علم جدید بیان نموده است: «یادم هست در کلاس آخر متوسطه بودم. پدرم با همکاری آیت الله سید ابوالحسن طالقانی، پدر آیتالله سید محمود طالقانی، انجمنی به منظور مبارزه با بهائیت و میسیونرهای خارجی تشکیل داده بود. همه نوع افراد به آن مجلس میآمدند، حتی مسیحی، یهودی و بهایی،... روزی در آن جلسه که به مناسبت مسلمان شدن یک جوان یهودی مراسمی برپا شده بود، شرکت داشتم. پدرم، آن جوان را برای ناهار نگاه داشت. من از فرصت استفاده کردم و پس از صرف ناهار به سید ابوالحسن طالقانی گفتم: من هم چند سؤال دارم، موافقت کرد، گفتم: ما درسخواندههای علوم جدید عقیده داریم زمین گرد است و به دور خورشید میچرخد. بفرمایید: هفت آسمان و پنج آسمان چه معنایی دارد؟ این حرفها با عقاید ما جور نمیآید. آیت الله سیدابوالحسن که ناراحت شده بود گفت: هر چیزی طبیعتش گرد است، حتی اگر آب را هم به هوا بپاشند به صورت گلولههای گرد به زمین برمیگردد! گفتم: این مثال قانعم نکرد... او هم قانع نشد و گفت: در قرآن، هفت آسمان هست و افزود: همه این حرفهای فرنگیها، اعم از علم و فلسفه غلط است و استدلال کرد که علما و دانشمندان فرنگی، یا معاند هستند یا شعور ندارند و دیوانهاند یا اینکه میدانند اسلام حق و برتر است، مسلمان نمیشوند پس تعمد دارند. من نظریاتشان را قبول ندارم. خلاصه ایشان نظریات علمی جدید را رد کرد و منکر علم شد.» (1)
البته همه علمای حوزه علمیه با این رویکرد تجددستیزی موافق نبودند. عدهای از متدیّنان تبریزی که بعد از انقلاب اسلامی به طالقان مهاجرت کردند نیز به همین گفتمان گرایش دارند و زندگی ساده و بدون بهرهگیری از دستاوردهای تکنولوژی را پشت سر میگذارند. این عده، که تقریباً ده خانوار پنجاه، شصت نفره بودند، در سال 1367 به دلیل روایات مربوط به طالقان و انجام شدن کار تقسیم اراضی در دهات آن شهر و به جهت شدت مخالفت با تجدد و دنیای مدرنیته و پرهیز از دستاورد جدید، از تبریز به طالقان مهاجرت کردند. میرزا صادق تبریزی متوفای 1351ق، عالم این طایفه در تبریز بود و شاگرد وی، یعنی آقا سیدحسین نجفیطباطبایی، رهبری دینی این گروه را بر عهده گرفت.
این گروه از تجددستیزان سنّتی با اجتهاد موافقاند، ولی با گستردگی اصول فقه مخالفت میورزند. این عده با استفاده از بعضی روایات (مانند کل رایه ترفع قبل قیام القائم فصاحبها الطاغوت) و قیام نکردن علما در 1300 سال گذشته، با انقلاب اسلامی مخالفت میورزند و معتقدند که باید منتظر ظهور قائم آل محمد شد تا عدالت در جهان گسترش یابد. بنابراین، حکومت غیر معصوم را نمیپذیرند، مجلس شورا و تدوین قوانین اسلام را مخالف شرع میدانند و بر این اساس با آیتالله خویی، که انقلاب اسلامی را پذیرفت، و آیتالله سیستانی، که تدوین قانون را حق مردم دانست، مخالفت میورزند. این گروه به فقه حداکثری معتقد نیستند و میگویند: در مواردی که حکمی از قرآن ناطق، یعنی اهل بیت که مهمتر از قرآن صامت است، نرسیده باشد باید به توقف و احتیاط عمل کرد؛ زیرا الاحتیاط فی الشبهه خیر من الاجتهاد و الملکه. این طایف? تجددستیز، انقلاب مشروطه و زمان حاضر را دوران آخرالزمان میدانند و مطابق روایات میگویند باید انسانهای این دوران به وظایف آخرالزمان عمل کنند؛ یعنی، باید مردم خانهنشین شوند و حتی در مساجد هم حاضر نشود. اینها به امر حضرت، ازدواج نمیکنند، هر چند علمای آنها در گذشته به ازدواج امر میکردند. نماز جماعت نمیخوانند و به کشاورزی مشغولاند و از طب سنّتی بهره میبرند. آیات امر به معروف و نهی از منکر را نیز مختص وظایف اهل بیت، نه توده مردم میدانند، به عقیده این گروه، تکنولوژی و هر ره آورد فرنگی دیگر با اسلام نمیسازد و برای بشر زیانآور است؛ به ویژه، برق که ام الفساد دستاوردهای مدرنیته تلقی میگردد. بههر حال، نوع خوردن و آشامیدن و پوشیدن این طایفه دقیقاً همانند عصر اهل بیت است. بهزعم اینها، ما فقط توانایی اجرایی اسلام در نفس خود را داریم، و اصلاح اجتماع به ما واگذار نشده است و باید آن را به صاحبش واگذار کنیم. (2)
در بهار سال 1381 یکی از نویسندگانی که با این طایفه ارتباطی داشت، این تفکر را با روش نقلی - دینی در کتابی با عنوان «اسلام و تجدد» مطرح کرد. این تفکر بر عدهای از دانشجویان متدیّن دانشگاههای کشور تأثیر گذاشت و آنها با خواندن این کتاب، به ترک تحصیلات جدید تصمیم گرفتند. نویسنده کتاب «اسلام و تجدد» با گفتمان درون دینی، تعارض کلّی و ماهوی دین اسلام و علوم جدید و تکنولوژی مطرح ساخت. وی با تفسیر حداکثری از دین و اینکه انبیا برای امور دینی و دنیوی راهبر انسان و معماران تمدناند، و توقیفیت علوم معاش، علم جدید را نقد کرد. این نویسنده بر این باور است که علوم و فنون، منشأ وحیانی دارند. وی با استاد مطهری که گفته: رویکرد بیکنی به علم از یک نظر خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرده، مخالف است. (3)
- پانوشت ها: 1. مهدی بازرگان، شصت سال خدمت و مقاومت، گفتوگو با غلامرضا نجاتی، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1375، صص 139- 138/ 2. این مطالب حاصل اظهارات یکی از ساکنان و اعضای طایفه تجددستیز است که در سفر به طالقان در تیرماه 1382 تدوین شده بود./ 3. مهدی نصیری، اسلام و تجدد، تهران، کتاب صبح، 1381.